آرامش

یک لایک به من هدیه نمیدی 🥺

یک لایک به من هدیه نمیدی 🥺

یه لایک به من هدیه نمیدی 🥺

یک لایک به من هدیه نمیدی 🥺

سلام برو ادامه 

*امیر*

از خواب پاشدم رفتم دستشویی بعدش رفتم که حاضر شم برم شرکت یک هفته ی دیگه عروسی یاسر بود (داداش امیر هستش ) 

یک پیراهن سفید با یک شلوار مشکی و کفش مشکی پوشیدم یه دستی به موهام کشیدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم و برم شرکت

*هیلدا * 

از خواب پاشدم خمیازه ای کشیدم رفتم دستشویی بعدش رفتم صبحونه خوردم و لباس پوشیدم رفتم اداره ( گفته بودم پلیس هستش)  

وای راستی یک هفته دیگه عروسی یاسر هست (پسر خاله بزرگه اش هست امیر هم پسر خاله کوچکه اش ) 

فردا تعطیل هست میرم لباس میگیرم وای راستی امیر هم هست من از پنج سالگی وقتی نمی‌دونستم  حس و عشق چیه دوستش داشتم اما هنوز نمی دونن اون دوستم داره یا نه بیخیال تو ی همین فکرها بودم که دیدم رسیدم اداره پیاده شدم و رفتم داخل 

*امیر* 

رسیدم شرکت وای یاده یچیز افتادم که خیلی ذوق کردم  

بیا داری می‌رسی 

هیلدا هم برای عروسی میاد من از ده سالگی مثل دیونه ها عاشقش بودم شادو شنگول رفتم داخل شرکت  

پنج ساعت بعد 

بالاخره تموم شد خسته و کوفته رفتم خونه خدمت کار غذا گذاشته بود و رفته بود همیشه یک ساعت بعد من میومد و  یک ساعت قبل من می‌رفت 

رفتم سر میز غذا خوردم و رفتم پای تلویزیون 

*هیلدا* 

رفتم خونه غذا درست کردم و خوردم  بعد یکم رفتم توی گوشی و خوابیدم 

صبح بیدار شدم امروز میخوام لباس بگیرم مثل همیشه  رفتم حاضر شدم که گوشیم زنگ خورد امیر بود جواب دادم  

ه بله 

ا چه خبر بی اعصاب                                                 ه خبرا پیش شماست با اعصاب 

 ا باشه حالا میخواستم...........

وای تموم شد 💖 

اینم 2100 کاراکتر خدمت شما تا پارت بعدی 

دو لایک ❤️ 

یک کامنت💬

معرفی + عشق بین من و تو

سلام من مدیر وب هستم اسمم هیلدا هست

میخوام براتون یک رمان بنویسم که یکی از شخصیت های اصلی اسم خودم رو داره 🤭

معرفی عشق بین من و تو

نام: امیر 

سن : ۲۵ 

شغل:  شرکت داره  

نام هیلدا

سن:۲۰

شغل:پلیس هستش 

خب پارت بعدی رو توی پست بعدی میزارم

بای بای 👋

❗با هیچکس موضوع ربطی ندارد ❗

         ❗فقط داستان هست ❗